عظمت شیخ محمد بهاری و میرزا جواد آقا ملکی تبریزی
استاد فاطمى نيا: قبله العلماء آية الله آقاشيخ محمد بهارى - قدس الله روحه - ايشان خيلى بزرگ بود، علما مى رفتند مثل بچه دو زانو در برابرش مى نشستند ولى اين هم دانسته باشيد كه رد هم گم مى كرده كه خيلى او را نشناسند، گاهى حركاتى از ايشان سر مى زد كه توقع نبود مثلا تسبيح رامى گرفته و تند دور انگشتش مى چرخانده كه يك آدم كم ظرفيتى هم به ايشان گفته بود كه آقا!؟ شما ماشاءء الله با اين مقام مانند يك جوان چهارده ساله مى مانيد!؟ (يعنى حركات ناپخته انجام مى دهيد). آية الله همدانى فرموده بود: عشق به ما ساخته ! اين را شيخ محمد حسين همدانى به من گفت . خيلى پر معناست ! عشق به ما ساخته ! ديگر فتأمل به قول طلبه ها.

ايشان يك نامه هايى دارد كه چاپ شده همه تان ديده ايد اينها را. و معمولا نام مخاطب نامه ها هيچ كدام ذكر نشده است ؛ شايد ايشان عمدا روى ملاحظات اين كار را كرده, بالاخره نامه ها را كه آدم نگاه مى كند معلوم است مخاطبها درجات متفاوتى داشتند، براى يكى يك چيز ساده اى نوشته كه ده دوره بايد آدم آن را مطالعه كند.
مرحوم آية الله آقا شيخ محمد حسين بهارى همدانى - رضوان الله تعالى عليه - كه شاگرد مرحوم حاج شيخ جواد آقا بود و به امام راحل هم خيلى ارادت داشت و تقريبا هم با امام خمينى بوده.
كه البته امام خمينى در يك افق خيلى بالاتر هستند كه ديگر مانند ايشان در غيبت كبرى به جامعيت امام نيامده ،خدا مى داند كه بى تعارف من عقيده ام را عرض مى كنم ، آن جامعيتى كه امام داشته تكرار نشده.
منتهى ايشان هم بالاخره مال همان دوره ها بوده. اين را مى خواهم بگويم كه عظمت شيخ محمد بهاری تجديد شود. اينها حيف است ،اينها سينه به سينه است ،اگر ناقلش مثل من بيافتد و بميرد ديگر كسى پيدا نمى شود بگويد،هى منتظر شوى كه راديو خواهد گفت ،يا تلويزيون . ديگر تمام شد؟ آية الله شيخ محمد حسين بهارى همدانىخودش به من فرمود كه آقا ميرزا جواد آقا تبريزى روى منبر نشسته بود و من پاى درس ايشان بودم .
آقا شيخ محمد حسين بهارى تا سه چهار سال پيش زنده بود خيلى مرد بزرگى بود منتهى ديگر چون آسم شديدى داشت آن هم در يك گوشه شهرستان، مجهول القدر مانده بود. در شهرستان علما را نمى شناسند فقط در حد استخاره و تعبير خواب ،ساعت كى خوب است ،دخترم مى خواهد اسباب كشى كند، نمى دانم خروسم صدا كرد و غيره ؛ علما را بيشتر از اين نمى شناسند و بعد مى بينند چه گوهر گرانقدرى از دستشان رفته . ايشان با اين بيمارى شديد آن هم در گوشه شهرستان ضايع شده بود. مجمع المعارف بود اين مرد.
خلاصه ایشان گفت: جوان بودم ميرزا جواد آقا روى منبر درس مى گفت ،مى گويد يك دفعه ديدم اين دو تا چشمهاى نورانى را متوجه ما كرد گفت : اهل كجايى ؟ من خلاصه عرض مى كنم گفتم : اهل بهار! تا گفتم اهل بهار،به پرى صورتش اشك ريخت ! سپس گفت : شيخ محمد بهارى ،قبرش زيارتگاه شده يا نه ؟ قبر شيخ محمد مزار شده يا نه ؟ بعد گفت : ان شاء الله من در پنجشنبه هفته آينده مهمان ايشان هستم ! يا گفت: به او لاحق مى شوم اين حرفى كه مى زد مثل اينكه پنجشنبه بود يك شاگردى داشت آن شاگرد بيقرار شد،گريه كرد،آمد خودش دست به ضريح حضرت معصومه شد. گفتيم : چه خبر است ؟ گفت والله ! من اين آقا را مى شناسم اينكه گفت : من پنجشنبه آينده مهمان محمد بهارى هستم ، ديگر تمام شد!
گفتيم : حالا امام نيست ،پيامبر نيست كه حرفش را اين قدر زود باور مى كنيد. حالا كه آقا ميرزا جواد آقا سر حال است . به هر حال ، گفت : پنجشنبه آينده جنازه آقا ميرزا جواد آقا تبريزى تشييع شد. اين مهم است ،مى گفت : طلبه هاى دارالشفاء،فيضيه و جاهاى ديگر،آقا ببينيد اينها مهم است قريب به دويست و چهل يا دويست و پنجاه طلبه !! حالا ديگر دويست و چهل يا دويست و شصت حدودا 250 طلبه از حوزه خواب ديده بودند صبح كه پا شده بودند براى نماز، به يكديگر مى گفتند: خواب ديدم ! يك الف اين خوابها با هم فرقى نداشت . خيلى حرف است ! 250 نفر خواب ببينند يك الف هم با هم فرق نداشته باشد!!
خلاصه ؛ كه در شب پنجشنبه خواب ديده بودند كه جنازه آقاميرزا جواد آقاتبريزى روى تابوت حركت مى كند، حضرت سيد انبيا صلى الله عليه و آله جلوى جنازه حركت مى كند!آرى ! طلبه ها،شب اين خواب را ديده بودند صبح وقتى پا شدند براى نماز ديدند سر و صدا افتاده ،متوجه شدند آقا ميرزا جواد آقا مرحوم شده . خلاصه ؛ اينها يك بزرگانى بودند،استثنائاتى بودند.